دلم هوای مشهد کرد.
مخصوصا صبحای زود برای نماز صبح
تو رواق دارالحجه.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
حافظ شعراش از دل بر میاد.
قدیمی ها نسبت به خدا یه شرم و حیایی داشتن و اونو حاضر و ناظر میدیدن.
یا حاضر ،یا ناظر
این شرم باید بیاد توی قلب،و اگرنه اون فکری که هزار جا سرک میکشه،نمیتونه نسبت به خدا شرم داشته باشه،چون اگه حیا داشت ،دل هرجایی نمیداشت.
زکاه العلم نشره.
خوبه آدم یه سری از کارهاشو دیگران اطلاع نداشته باشن و لزومی هم نیس بدونن.ولی چقدر خوبه آدم نسبت به یکسری دانسته هاش با توجه به ظرفیت افراد بخل نداشته باشه و اونا رو در اختیار دیگران بذاره.
هرچی که عمر آدم میگذره.
یه سری آدما و دوستا رو تو زندگی غربال میکنه.
حتی اونایی که خیلی با هم صمیمی بودین، چون تویه موقعیت هایی اونا اون جوری که تو فکر میکردی نبودن،انشاالله تو این غربالگری بهترین دوستایی که میمونن،خدا باشه و اهل البیت و دوستان خدا،و کسانی که تو رو به یاد خدا میندازن.
لذت
همه ماها تو زندگی دنبال لذتیم.
یه بارم شده بیایم اون کارهایی که میگن لذت عمیقی داره رو امتحان کنیم.
مثلا نماز خوندن
مطالعه کردن
نوشتن ذهنیات
پیاده روی کردن
کمک به دیگران حتی با یه حرف امید بخش.